یه داستان جالب
زن همراه دوست پسرش توی تخت بودند که شوهرش وارد خونه شد!
زن به دوست پسرش گفت:
بیا اینجا کنار دیوار وایسا
بعد با عجله به بدنش اسپری رنگ پاشید
بهش گفت:از اینجا تکون نخور تا بهت بگم!
تو مثلا مجسمه ای!وقتی شوهر زن وارد اتاق شد پرسید: این چیه؟
زن: این یه مجسمه است!شهناز دوستم یکی مثل این داشت؛ منم خوشم اومد و یکی واسه خودمون خریدم
شوهر دیگه چیزی نگفت و هر دو رفتن خوابیدن
ساعت دو صبح شوهر از تخت دراومد و رفت آشپزخونه و با یه ساندویچ ویه قوطی نوشابه برگشت توی اتاق
بعد به مجسمه گفت: بیا اینارو بگیر، بخور
میفهمم چی میکشی!خود من مجبور شدم دو روز تمام بی حرکت توی خونه ی شهناز بایستم
در حالیکه هیچکس هم چیزی نداد من بخورم :))))
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: جکجک باحاللطیفهعکس باحالجککدهجک خفنجک مشتیمطالب طنزطنزانگیزناکجکستونجک قشنگجک توپجک همه جورهلطیفهطنزانگیز